داستان معروف مجنون عامری و شتر تازه زاییده اش


مجنون به قصد اینکه به منزل لیلی برود، شتری را سوار بود و می رفت از قضا آن شتر بچّه ای داشت شیرخوار


مجنون برای اینکه بتواند این حیوان را تند براند و در بین را معطّل بچه اش نشود بچّه ی شتر را در خانه حبس کرد


و در را بست و شتر را تنها سوار شد و رفت.


عشق لیلی مجنون را پر کرده بود، جز درباره ی لیلی نمی اندیشید


از طرف دیگر شتر هم جز درباره ی بچّه ی خودش نمی اندیشید


بچّه ی شتر در این منزل و لیلی در آن منزل


این در مبدأ است و او در مقصد


وقتی مجنون حواسش متوجّه معشوق می شد مهار شتر از دستش رها میگردید


شتر وقتی می دید مهارش شل شده ، آرام برمی گشت به طرف منزل


یک وقت مجنون متوجّه می شد می دید دوباره به همان منزل اوّل رسیده، شتر را برمیگرداند


مدّتی رفت، دوباره تا از خود بی خود می شد حیوان برمی گشت


⭐️چند بار این عمل تکرار شد


همچو مجنون در تنازع با شتر   

گه شتر چربید گه مجنون حر                                 

میل مجنون پس سوی لیلی روان              

میل ناقه از پی طفلش دوان


تا آنجا که می گوید خودش را انداخت زمین و گفت

ای ناقه چو هر دو عاشقیم    

ما دو ضد بس همره نالایقیم

دفتر چهارم مثنوی 


هیچ وقت دو ضد نمیتوانند در کنار هم باشند یکی بگوید هم در لشکر امام حسین (علیه السلام) باشم و هم در لشکر یزید 

اگر هدف با اولیا خدا یکی نباشد خود بخود جدا می شویم، پس باید از همان اول خودمان را به اولیا خدا وصل کنیم. 



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها